ايران سراي من است

شريف ترين دلها دلي است كه در آن انديشه آزار كسي نباشد

مهرداد
مهرداد

باهرچه عشق نام تورا می توان نوشت باهرچه رود نام تو را می توان سرود بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را با دستهای روشن تو می توان گشود. در این وبلاگ قصد دارم مجموعه مطالب مفید و مناسبی را جهت استفاده بازديدكنندگان ارائه نمایم. در ضمن دوستاني كه تمايل به تبادل لينك دارند اين امكان به صورت خودكار در وبلاگ موجود مي باشد.

موضوعات

مديريت

جملات حكيمانه

اجتماعي

فر هنگ و ادب

فن آوري اطلاعات

دانش

بیمه


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ايران سراي من است و آدرس baymani.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیوند ها

بهراه

مناطق گردشگري رامهرمز

بهترين شعرهاي من

فريدون مشيري

کیوان شاهبداغی

سازمان هواشناسي

مجله اينترنتي برترينها

دانستنيها

کیت اگزوز

زنون قوی

چراغ لیزری دوچرخه

مطالب اخير

اعطای نمایندگی رسمی بیمه پاسارگاد

وفاداری

تبـلور عقلانیـت در سیـاست و مـملکـت داری‎

افـق هایی از زنـدگی که به زیبـایی رویـاهاست

روز دختر

اسراری از زندگی بیل گیتس که تابحال نمی دانستید

وقتی که آمدی

تقدیم به مادران پرمهر و محبت ایرانی

باز هم خانه تکانی، این بار دل ها

جلوه های جالب زندگی دومین مرد ثروتمند دنیا

گفتنی هایی در مورد افسانه تاریخی ولنتاین

بچـه که بودیـم

صبـح صـادق نـدمـد تا شـب یـلــدا نـرود

پـندهای دلنشیـن و زیبای حسیـن پنـاهی در 17 گام

یادداشتی حکیمانه از نلسـون مانـدلا

افـراد موفـق قبـل از ۸ صبـح این کارها را انجـام می‌دهنـد

آلبوم خاطرات نلسون ماندلا

تنها فقط كمي

درسهای بـزرگی که می تـوان از مورچـه ها آموخـت

جــــملاتـــــــ الهام بخــــش

خـودت باش و بدون مقایـسه منـحصربفـرد باش

قـدم زدن در کوچـه باغ​های بی قـراری پاییـز

روز كورش كبير

حال خوب

پـرورش اعتـماد در روزگار بی‌اعتـمادی

کریمخان و مرد شاکی

اصـول جـالب گانـدی برای دگرگـونی جـهان

مرابغل كن

گلدان شمعدانی

ســــفر به تاریـــخ ، عکس های کمیاب و خاطره انگیز

به روایت یک شاهد عینی

دوبـاره بـاز خواهـم گشـت

قدرتمنـدترین زنان دنیـا چه کسـانی هستنـد

زندگی دکتر علی‌ شریعتی در یک نگاه

داسـتان ملخـک و رمـال درجـه یـك دنیـا

جــــملاتـــــــ الهام بخــــش بـــرای زندگـــــی

طرز نگاه به مسئله و تصمیم گیری

یکی از اساتید دانشگاه شهید بهشتی خاطره جالبی را که مربوط به سالها پیش بود نقل میکرد

مــــرد نابیـــنا

معلم مهربان

تـقدیـم به مـادران باصفـای ایـرانی

روز مــادر، گل سرسبـد جشنـهای پـر رونـق جـهان

داستان قصاب و سگ باهوش

جــــملاتـــــــ الهام بخــــش بـــرای زندگـــــی

سيزده بدر

به استـقبال نـوروز و بـهار

مصاحبۀ استخدام

نقــــل قـــول هایی گــران بهــا از بزرگــــان

زنانی که در دنیا غوغا به پا کردند

صـدای پـای بـهار می آیـد

نويسندگان

مهرداد

پیوند های روزانه

بیمه پاسارگاد

کیت اگزوز ریموت دار برقی

ارسال هوایی بار از چین

خرید از علی اکسپرس

قیمت پرده اسکرین

تشک طبی فنری

کاشی سازی

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com

امكانات جانبي

RSS 2.0

خبرنامه وب سایت:







Alternative content





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
مشاهده جدول کامل ليگ برتر ايران
مشاهده جدول کامل ليگ برتر اسپانیا (لالیگا)

تقصیـر از مـا نیـست

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،
دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را …
این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا،
از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده،
کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی!
صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش …
شروع می‌کنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد
اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد
اگر هوایت را داشت
اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود
اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود
اگر مدام به خنده‌ات انداخت
و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد
برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی
برای یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی!
یک چقدر زیبایی!
یک با من می‌مانی؟

بعد می‌بینی آدم‌ها با تو فاصله می‌گیرند
متهمت می‌کنند به هیزی …
به مخ‌زدن ... به اعتماد آدم‌ها!
سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری …
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن ...
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن !

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند



                                              

دو شنبه 28 آذر 1390برچسب:,

|

شب یلــدایی دیگر در راه است

 


امروز 28 آذر است و از امشب که بگذریم، صدای آمدن یلــــدا آرام آرام به گوشمان می رسد و دو شب دیگر، شب یلداست. یلدایی که پاسداشت رسم و رسوم آئینی ما ایرانیان است و یادآور سنت صله ٔ رحم و دور هم بودن بستگان را در پیش دارد و تفأل به حافظ که میهمان تمام خانه های ایرانی است ...
هرآنچه با انتشار خبرهای شوک برانگیز تورم قیمت ها و اوضاع نابسامان اقتصادی تا اندازه ای شور و اشتیاق دور هم بودن را تحت الشعاع قرار می دهد، اما به هر تقدیر پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها خانه را برای استقبال از فرزندان می آرایند و فرزندان و نواده ها نیز از آن سو برای دیدار بزرگان خانواده بی قرارند. شاید از جنب و جوش همیشگی خرید از مغازه های آجیل و میوه فروشی خبری نباشد ولی هندوانه و انار گرچه رکوردهای باورنکردنی قیمت های نجومی را تجربه می کنند اما به نوبه خود کم و بیش رخ می نمایانند و طعمی از یلدا را به شب زنده داران شب چله می چشانند.
یلدا، همان یلدائیست که همواره در نزد ایرانیان گرامی داشته شده است البته با اینكه امروزه تعدادی از مولفه های ویژه این رسم كهن چون گرد كرسی نشستن و شاهنامه خواندن رو به فراموشی گذارده اما هنوز هر ایرانی می كوشد بارقه های اصلی این آیین را حفظ كند. ایران كشوری با فرهنگی غنی است كه مردمانش بنا به ذوق و سلیقه و طبیعت منطقه ای كه در آن زیست می كنند هر یك برای برگزاری سنت های كهن آداب خاص خود را دارند. ایرانیان قدیم شادی و نشاط را از موهبت های خدایی می پنداشتند و آیین و جشن شب یلدا یا شب چله بزرگ تا به امروز در تمامی سرزمین كهنسال ایران و در بین همه قشرها و خانواده ها برگزار میشود.
برگزاری مراسم یلدا، آیینی خانوادگی است و گردهمایی ها به خویشاوندان و دوستان نزدیك محدود میشود. شب یلدا یا شب چله آخرین شب آذرماه، شب پیش از نخستین روز زمستان و درازترین شب سال است و فردای آن با دمیدن خورشید، روزها بزرگ تر شده و تابش نور ایزدی افزونی می یابد. ایرانیان باستان، آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید می خواندند و برای آن جشن بزرگی بر پا می کردند. این شب در نیم‌کره شمالی با انقلاب زمستانی مصادف است و به همین دلیل از آن شب به بعد یعنی از شب یلدا طول روز بیشتر و طول شب کوتاه‌تر می‌شود و در درازترین و تیره ترین شب سال، ستایش خورشید نماد دیگری می یابد. مردمان سرزمین ایران با بیدار ماندن، طلوع خورشید و سپیده دم را انتظار می كشند تا خود شاهد دمیدن خورشید باشند و نور ایزدی را ستایش كنند.
لدا، همان یلدائیست که همواره در نزد ایرانیان گرامی داشته شده است البته با اینكه امروزه تعدادی از مولفه های ویژه این رسم كهن چون گرد كرسی نشستن و شاهنامه خواندن رو به فراموشی گذارده اما هنوز هر ایرانی می كوشد بارقه های اصلی این آیین را حفظ كند. ایران كشوری با فرهنگی غنی است كه مردمانش بنا به ذوق و سلیقه و طبیعت منطقه ای كه در آن زیست می كنند هر یك برای برگزاری سنت های كهن آداب خاص خود را دارند. ایرانیان قدیم شادی و نشاط را از موهبت های خدایی می پنداشتند و آیین و جشن شب یلدا یا شب چله بزرگ تا به امروز در تمامی سرزمین كهنسال ایران و در بین همه قشرها و خانواده ها برگزار میشود.
برگزاری مراسم یلدا، آیینی خانوادگی است و گردهمایی ها به خویشاوندان و دوستان نزدیك محدود میشود. شب یلدا یا شب چله آخرین شب آذرماه، شب پیش از نخستین روز زمستان و درازترین شب سال است و فردای آن با دمیدن خورشید، روزها بزرگ تر شده و تابش نور ایزدی افزونی می یابد. ایرانیان باستان، آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید می خواندند و برای آن جشن بزرگی بر پا می کردند. این شب در نیم‌کره شمالی با انقلاب زمستانی مصادف است و به همین دلیل از آن شب به بعد یعنی از شب یلدا طول روز بیشتر و طول شب کوتاه‌تر می‌شود و در درازترین و تیره ترین شب سال، ستایش خورشید نماد دیگری می یابد. مردمان سرزمین ایران با بیدار ماندن، طلوع خورشید و سپیده دم را انتظار می كشند تا خود شاهد دمیدن خورشید باشند و نور ایزدی را ستایش كنند.
یلدا از نظر معنی معادل با كلمه نوئل از ریشه ناتالیس رومی به معنی تولد است و نوئل از ریشه یلدا است. واژه "یلدا" سریانی (از لهجه های متداول زبان "آرامی" است) و به معنی ولادت است. زبان "آرامی" یکی از زبان های رایج در منطقه خاورمیانه و زبان اصلی نگارش کتب عهد جدید مسیحیان بوده است. (برخی بر این عقیده اند که این واژه در زمان ساسانیان که خطوط الفبا از راست به چپ نوشته می شده، وارد زبان پارسی شده است). ولادت خورشید (مهر و میترا) و رومیان آن را (ناتالیس انویكتوس) یعنی روز (تولد مهر شكست ناپذیر) می نامیدند.
آیین شب یلدا یا شب چله با خوردن آجیل مخصوص، هندوانه، انار و شیرینی و میوه های گوناگون همراه است که همه جنبه نمادین دارند و نشانه برکت، تندرستی، فراوانی و شادکامی هستند. اگر رسم ها و آیین های دیگر یلدا را میراثی از فرهنگ چند هزار ساله بدانیم ولی فال حافظ گرفتن در شب یلدا در سده های اخیر به رسم های این سنت افزوده شده است. شاهنامه خوانی و قصه گویی پدربزرگ و مادربزرگ دور كرسی برای كوچكترها نیز از آیین های یلدا است كه خاطرات شیرینی برای بزرگسالی آنها فراهم می آورد و بطور کلی خوردن خوراكی ها و مراسم دیگر در این شب بهانه ای برای بیدار ماندن در این شب طولانی است.

                      یلــدا

یلدا برای بچه ها، آجیل و طعم هندونه س
ولی برا بزرگترا، یه خاطره، یه نشونه س

یلدا شب ولادته؛ این جوره تو نوشته ها
خورشید و دنیا می آرن، تو دل شب فرشته ها

فرشته های مهربون، فرشته های نازنین
از اوج ِ اوج ِ آسمون، میان پایین، روی زمین

شبیه دونه های برف، روی درختا می شینن
تا خورشید و بغل کنن، تا صُب یه وختا می شینن

قصه میگن برای هم؛ گر چه شبیه قصه نیس
قصه اون ها مثل ما، نون و پنیر وپسّه نیس

میگن: یه شب از آسمون پولک آبی می باره
تا دم دمای صب بشه برف حسابی می باره

وقتی گمون نمی کنی، ستاره ای پر می زنه
یه آفتاب مهربون، از تو افق سر می زنه

یه شب، تو اوج تیرگی، ستاره رو نشون می دن
تو دل شب، شب سیا ، صُب می شه و اذون می گن

می آد و مرهم می ذاره به ساقهّ ملخ زده
نماز حاجت بخونید، مردم شهر یخ زده!

 

 

 شب یلـــــدا، بلندترین شب سال
و اولین روز زمستون پیشاپیش گرامی باد

دو شنبه 28 آذر 1390برچسب:,

|

زندگی نامه سهراب سپهری

سهراب سپهری بدون شک یکی از نامدارترین چهره های ادبی وهنری ایران در نیم قرن اخیر است.سهراب در 15مهرماه 1307 در کاشان به دنیا آمد.پدرش اسداله سپهری کارمند اداره پست وتلگراف بودوبه هنر وادب علاقه زیادی داشت.او خط خوشی داشت،تار را نیز نیکو می ساخت ومی نواخت.سپهری در سالهای نوجوانی پدرش را از دست داد. یکی از شعرهای دوره جوانی اش را به نام خیال پدر(یک سال بعد از مرگ او سروده است)در عالم خیال به چشم آمدم پدرکزرنج چون کمان قد سروش خمیده بوددستی کشیده برسرورویم به مهریک سال می گذشت پسر را ندیده بودمادرش ماه جبین فروغ ایران سپهری بود.سهراب اورا بسیار دوست داشت:مادری دارم بهتر از برگ درخت.او بعد ازفوت شوهرش ، فرزندانش را بزرگ کرد.به هنگام مرگ سهراب زنده بود ودر اوایل خرداد 1373 در سنین بالای نود،درگذشت.پدربزرگ مادری سپهری میرزا محمد تقی خان لسان الملک ملک المورخین است.وی مورخ بود وکتاب مشهور ناسخ التواریخ را در چند جلد نوشته است.سپهری دوران کودکی را در کاشان گذراند.دوره شش ساله ابتدایی را دردبستان خیام سپری کرد. دانش آموز منضبطی بود.خودش در این مورد می گوید:من شاگرد خوبی بودم.اما از مدرسه بیزار،مدرسه خراشی بود به رخسار خیالات رنگی خردسالی من،مدرسه خوابهای مرا قیچی کرده بود.نماز مرا شکسته بود........
سپهری در سالهای کودکی شعر هم می گفت.یک روز که به خاطر بیماری در خانه مانده بود با ذهن کودکانه اش نوشت:
زجمعه تا سه شنبه خفته نالان
نکردم هیچ یادی از دبستان
زدرد دل شب وروزم گرفتار
ندارم یک دمی از درد آرام در مهرماه 1319 سپهری وارد دبیرستان شد وبعد از اتمام آن ، به تهران وبه دانشسرای مقدماتی که شبانه روزی بود رفت. در
سال 1342 دوره دوساله آن را به پایان رسانیدوبه کاشان بازگشت.بعد از حدود یک سال در اداره فرهنگ استخدام ومشغول به
کارشد. در آنجا با مشفق کاشانی آشنایی پیدا کرد.سهراب می گوید:آشنایی من با جوان شاعری که در آن اداره کار می کرد
رنگ تازه ای به زندگیم زد.شعرهای مشفق کاشانی را خوانده بودم،خودش را ندیده بودم.مشفق دست مرا گرفت وبه راه نوشتن کشید.
مشفق کاشانی نیز در نوشته ای اینگونه به توصیف سهراب می پردازد: در اولین برخورد سیمای نجیب وچهره متفکر او درمن اثری گذاشت که هنوز بعد از سالیان دراز در ذهنم باقی است.به همین دلیل وبنا به موافقت او،در امور اداری با من یارومددکار شد.
سهراب در اوقات فراغت خود به سرودن شعر وکشیدن نقاشی می پرداخت.در انجمن شعر نیز شرکت میکرد. به محض آشناشدن با اشعار نیما، به شعر نوروی آورد. درهمین دوران سهراب با منوچهر شیبانی که دانشجوی نقاشی دانشگاه تهران بود آشناشد وهمین باعث شد که از اداره فرهنگ کاشان استعفا بدهد وبه تهران برود ووارد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران
شود.وقتی در این دانشکده بود،نخستین دفتر شعرهایش رابه چاپ رساند ومشفق کاشانی پیش بینی کرد که اودر آینده آثارارزشمندی را به ادبیات ایران هدیه خواهد کرد.
سهراب در سال 1332 لیسانس نقاشی را با رتبه اول ودریافت نشان درجه یک علمی به پایان رسانید.در این دوران سهراب بارها به دیدن نیما یوشیج رفت ودرباره شعر نو با او گفتگو کرد.اودر سالهای آخر تحصیل دانشگاه نخستین کتاب خود با نام مرگ رنگ را که به سبک نیما یوشیج بود، منتشر کرد.
در زمینه نقاشی،سهراب مدتی طراح سازمان همکاری بهداشت بود وچندی هم در قسمت موزه های اداره کل هنرهای زیباکارمیکرد. تا اینکه در سال 1340 برای همیشه از کارهای دولتی کناره گرفت.
از این پس زندگی سپهری در گشت وگذار ومطالعه نقاشی وحکاکی در پاریس ،رم ،هند وشرکت در نمایشگاه ها وآموختن وتدریس نقاشی گذشت. بعضی اورا شاعری نقاش خوانده اند وبعضی دیگر نقاشی شاعر.
در تهران،در میان شاعران ونویسندگان دوستانی چون نصرت رحمانی، فریدون رهنما، منوچهر شیبانی وابوالقاسم سعیدی داشت.سهراب به زبان وفرهنگ فارسی اهمیت بسیاری می داد.او به زبانهای فرانسه وانگلیسی تسلط کامل داشت.اما هرگز از کلمات بیگانه استفاده نکرد.او مولوی را بزرگترین شاعر دوران ها می دانست وغزلیات حافظ را نیز بسیاردوست می داشت.در همین سالها سپهری دودفتراز شعرهایش را چاپ می کند:آوارآفتاب و شرق اندوه که این دو دفتربه همراه زندگی خوابها که در سال 1332 سروده بود ،زیر عنوان آوار کتاب منتشر می شوند.سپهری در این مجموعه نگاه جدیدی به هستی وزندگی وحقیقت می اندازد.در این مجموعه می توان به جلوه های زبان خاص سپهری برخورد کرد وهمچنین شوروشوق وآمیختگی با طبیعت را به خوبی دید.در شرق اندوه سپهری از هر نظر تحت تاثیر غزلیات مولوی است وشعرهای این مجموعه همه شاد وشورانگیزند. سهراب در سال 1343 به هند وپاکستان وافغانستان سفر می کند ودر سال 1349 سفری به آمریکا دارد که چند ماهی بیشتر نمی پاید. او هرگز به جلای وطن راضی نشد وهیچگاه از این مسافرتهاراه ورسمی را که رفتار وگفتاراورا تحت تاثیر قرار دهد با خود سوغات نیاورد.سپهری بیش از هرکجا به کاشان دلبسته بود وبیشتر اوقات ده سال اخر عمرخود را در آن شهر وروستاهای اطراف آن به سر آورد.
پروانه سپهری در مورد اومی گوید:زندگی با او آسان نبود.زندگی برای او مجموعه ای از قراردادها وقواعد از پیش تعیین شده نبود. به اقتضای طبیعت خود می زیست.گویی با همه عشق بی زوالش به ما ناگهان از همه دل می کند وبه جستجوی ناشناخته ها می رفت وتعجب نمی کردیم اگر ناگهان بی سروصدا بر می گشت: کجا بودی سهراب،چقدر زود برگشتی؟ دلم برای اینجا تنگ شده بود. همین !
از سال 1340 تا 1359 سپهری به اوج خویش می رسد.او در این دوره زیباترین شعرهایش را می سراید. صدای پای آب، مسافر ودفترحجم سبز که درباره آنها نقد وتحلیل های فراوانی نوشته شده است.شهرت سپهری با صدای پای آب آغاز می شود.فرم ومحتوای شعر سپهری ازصدای پای آب به بعد به هماهنگی می رسند.صدای پای آب کنایه از صدای پای مسافری در سفر زندگی است.
این شعر که روز به روز برشهرت ومحبوبیت او افزود،اولین بار در فصلنامه ی آرش در آبان 1344منتشر شد.کامیار عابدی در تحلیلی که بر این شعر دارد،می گوید:سپهری در صدای پای آببه قلمرویی که درآن به دنیا آمده وزندگی می کند می پردازد.
شاعر نقاش ایرانی،از مردم کاشان .همراه با تعبیرات دینی مسلمانان. -
کعبه ام برلب آب
کعبه ام زیر اقاقی هاست
کعبه ام مثل نسیم می رود باغ به باغ،می رود شهر به شهر
وبعد:
حجرالاسود من روشنی باغچه است
این توجه هادر شعر،به آن حال وهوای دیگری می دهد وبه همین دلیل است که برای خواننده جذاب می شود.البته روی آوردن شاعر به عرفان ودین نیز در جذابیت آن سهیم بوده است.
درصدای پای آب سپهری حال را با گذشته وآینده یکی می بیند. آنجا که می گوید:
زندگی تر شدن پی در پی/زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است.
در صدای پای آب همه چیز پاک ،لطیف ونیکوجلوه داده شده است. می گوید:
در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپرهای صدا می شنویم.
یعنی هیچ چیز بد نیست ودر همه چیز وهمه کاری،حکمتی نهفته است.
دو منظومه صدای پای آب و مسافر موقعیت سپهری را در شعر معاصر تثبیت می کنند وبرای او جایی در کنار  نیماشاملو واخوان باز می شود.در این دو منظومه لحن سخن سهراب پذیرنده تر است وبا نیرویی سرشاراز ایمان وپاکی سخن خود را به گوش مردم می رساند.
حجم سبز  هفتمین مجموعه شعری سپهری وکاملترین آنها است.پایان آخرین جستجو های شاعراست در شعرمسافر .انگارکه پاسخ همه پرسشها را یافته وبه همه حقایق رسیده است.شاعردیگر منتظر مژده دهندگان نمی ماند بلکه خود قصد می کند کهبیاید وپیام آورد......
روزی خواهم آمد وپیامی خواهم آوردهشتمین وآخرین مجموعه شعری سپهری ما هیچ،ما نگاه است که بر خلاف مجموعه حجم سبز ودو شعر بلندصدایپای آب و مسافر شاعر رو به یأس دارد.اما یأسی که جز از حوزه ذهن رنگین سپهری بیرون نمی تراود.
سپهری در سال 1355تمام هشت دفتر ومنظومه خود را در هشت کتاب گرد آورد.
هشت کتاب نموداری تمام از سیر معنوی شاعر جویای حقیقت است از اعتراضات سیاسی تا ره سپردن عرفانی زمینی.هشت کتاب یکی از اثرگذارترین ومحبوب ترین مجموعه ها در تاریخ شعرنو ایران است.این کتاب مورد تحلیل ونقد بسیاری قرارگرفته است. از جمله، تورج رهنما ،بیژن جلالی ومنوچهر آتشی به بررسی آن پرداخته اند. برخی ازمنتقدین، سهراب را به نادیده گرفتن دردهای جامعه متهم می کنند.اما همین ها نیز توفیق اورا در نوشتن اشعاری با بیانصمیمانه انکار نمی کنند.بعضی گفته اند:سهراب در شعر تعهد والتزام ندارد.فشار را نمی بیند وشعرش از هیجان خالی است.
سهراب از معدود شعرایی است که برای انسان آرامش می خواست.هرگز خصومت ونفرت خودرا با خوانندگانش قسمت نکرد.
انصافن شعرسهراب هیچ گاه نتوانست از نظر تکنیک به شعر شاملو یا اخوان ثالث برسد. اما مضامین زیبا وساده آن به
شعر او زیبایی خاصی بخشید که با دیگران تفاوت دارد.فروغ فرخ زاد در مورد سپهری می گوید:سپهری با همه فرق دارد.دنیای فکری وحسی او برای من جالب ترین دنیا هااست.اواز شهر وزمان ومردم خاصی صحبت نمی کند،او از انسان وزندگی حرف می زند وبه همین دلیل وسیع است.عبدالعلی دستغیب در مورد سهراب می گوید:"شعر سهراب به دودوره تحول شعر فارسی مربوط می شود.دوره ی اول ،دوره یپس ازشهریور 1320 تادهه ی چهل است. در این دوره سهراب تحت تاثیر ذهن وزبان نیما است ودفترهای اول خودرا منتشرکرده است.البته دراین دوره ی شعری ،سهراب از اندیشه های ذن وبودیسم نیز تاثیرگرفته است." دستغیب با اشاره به اینکه اوج شعر سهراب اززمان سرایش منظومه ی صدای پای آب به بعد بوده است، می افزاید :"این دوره که از دهه ی چهل درشعرفارسی آغاز می شود،دوره ی دوم تحول در شعر معاصر فارسی است.دوره ای که سهراب به عنوان شاعری متمایز درآن ابتدا،صدای پای آب وبعد منظومه ی مسافر وحجم سبز رامنتشر میکند. شعرسهراب دراین دوره شبیه به شعر هیچ شاعردیگری نیست.اودرخاتمه مجموعه یما هیچ ما نگاه را مجموعه ای قابل توجه دانست وگفت این اشعار پست مدرن سپهری بودند ومنتقدین ما آنها را بد فهمیده اند.
زنده یاد احمد شاملو معتقد بود که سپهری از غنای عرفانی ویژه ای برخوردار است.اما نسبت به بی عدالتی های حاکم برزندگی اجتماعی بی تفاوت می ماند.
آیدا سرکیسیان در مورد تفاوت بینش همسرش شاملو وسپهری می گوید:"سهراب واقعن شعرهایش شعر است وخیلی هم زیباست.
منتها مثل اینکه از دنیای دیگری است.یعنی آن رابطه ی یکی بودن وهم دردی وهمچراغی را با او برقرار نمی کنی.این جادیگر بستگی دارد به نظر من نوعی که چه را انتخاب می کنم.عده ای معتقدند او شعرش را گفته وخیلی هم خوب است چه
کاری به این کارها دارد.ولی ممکن است یکی مثل شاملو بگوید:چطور ممکن است وقتی آن طرف لب جوی سر یک نفر را می برند،این طرف من بگویم آب را گل نکنیم. یادمان باشد؛شاملو گفته:ترجیح می دهم  شعر شیپور باشد تا لالایی!شاید سهراب کمال مطلوب خودش را تصویر کرده.برگرفته از گفت وشنید م.احمدی با آیدا شعر ونقاشی سهراب پیوسته مورد نقد وبررسی اقشار مختلف جامعه بود.البته کسی نمی داند که واکنش او درباره سخنان موافق ومخالف چه بوده است. اما می دانیم که در طول بیش از سی سال زندگی هنری ادبی اش نه مقاله ای نوشت ونه نقد وتحلیلی ونه پاسخی کتبی به کسی داد ونه اعتراض مستقیمی کرد.
به راستی سپهری چگونه آدمی بود؟
او به معنای دقیق کلمه ساده بود. به اندازه شعرهایش وبه اندازه ترکیب رنگ در تابلوهایش. یکی از دلایل متفاوت بودن سپهری درادب وفرهنگ معاصر این است که او شاعری شدیدا انزوا جو ونقاشی گوشه گیر بود.او می خواست حقیقت را دریابد. آن هم نه حقیقت پیچیده یی را که همه ما به نوعی می کوشیم تاآن را در یابیم. ساده ترین حقایق را.
به پنجاه سالگی نرسیده بود که سرطان به جسم ضعیفش هجوم آورد. او را برای معالجه به لندن فرستادند،اما، معالجات موثرنبودند. بیماری سرطان خون،بسیار پیشرفته شده بود.
سهراب به زندگی عشق می ورزید واز آنچه که داشت راضی بود.یک بار که مادرش از او خواست برای آزمایش نزد پزشک برود،قبول نکرد وگفت: من خودم خوب می دانم چه وقت می میرم وسرانجام در فصل بهار ودر اوج شکوفایی گل ها،در اول اردیبهشت 1359 روحش به آسمان ها پر کشید.پیکر او را در مشهداردهال به خاک سپردند وشعر همیشه جاوید او را بر سنگ مزارش نوشتند:

به سراغ من اگر می آیید
نرم وآهسته بیاید مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من


روحش شاد یادش گرامی باد

یک شنبه 27 آذر 1390برچسب:,

|

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرامو روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند  صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

یک شنبه 27 آذر 1390برچسب:,

|

چـه خوبـه که بموقع بخنـدیم

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب.
نخند!

به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری.
نخند!

به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند.
نخند!

به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده.
نخند!

به دستان پدرت،

به جاروکردن مادرت،

به همسایه ای که هر صبح نان سنگک می گیرد،

به راننده ی چاق اتوبوس،

به رفتگری که در گرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،

به راننده ی آژانسی که چرت می زند،

به پلیسی که سرچهارراه با کلاه صورتش را باد می زند،

به مجری نیمه شب رادیو،

به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،

به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و درکوچه ها جار می زند،

به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،

به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی،

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان،

به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،

به مردی که در خیابانی شلوغ ماشینش پنچر شده،

به مسافری که سوارتاکسی می شود و بلند سلام می گوید،

به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد،

به زنی که با کیفی بر دوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه و سبزی،

به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،

به مردی که در بانک از تو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،

به اشتباه لفظی بازیگری در یک نمایش تاتر،

نخند، نخند که دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی!

که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند!

آدمهایی که هر کدام برای خود وخانواده ای همه چیز و همه کسند!

آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،

بار می برند،

بی خوابی می کشند،

کهنه می پوشند،

جار می زنند،

سرما و گرما می کشند،

و گاهی خجالت هم می کشند ...،

بیائیم و هرگز به دیگران نخندیم و زمانی لب به خنده باز کنیم که خودمان را
در شادی و خوشبختی دیگران سهیم بدانیم و بقولی
"
به دیگران نه، ولی با دیگران بخندیم"

چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:,

|

قطعه ی گمشده


آدم همیشه دنبال قطعه ای گم شده است،
هیچ آدمی را نمی توان یافت كه قطعه خود را جستجو نكند
فقط نوع قطعه هاست كه فرق می كند،
یكی به دنبال دوستی است
دیگری در پی عشق؛
یكی مراد می جوید و یكی مرید
یكی همراه می خواهد و دیگری شریك زندگی،
یكی هم قطعه ای اسباب بازی

به هر حال آدم هرگز بدون قطعه خود یا دست كم بدون آرزوی یافتن آن نمی تواند زندگی كند
گستره این آرزو به اندازه زندگی آدم است
و آرزوهای آدم هرگز نابود نمی شوند
بلكه تغییر موضوع می دهند
حتی آن كه نمی خواهد آرزویی داشته باشد
آن كه آرزویش را از كف داده است
آنكه ایمان خود را به آرزویش از دست داده است
تمامی تلاشش باز برای گریز از تنهایی است

عشق، رفاقت، شهرت طلبی ... همه به خاطر هراس از تنها ماندن است
و شاید قوی ترین جذابیت وصال در همین باشد
كه آدمی در هنگام وصال هرگز گمان نمی برد كه روزی تنها خواهد ماند

تو گاهی خیال می كنی گمشده خود را باز یافته ای
اما بسیار زود درمی یابی كه این بازیافته ات قدری بزرگتر از بخش گمشده توست
یا قدری كوچكتر

گاهی او را می یابی و مدت كوتاهی در خوشبختی رسیدن به او به سر می بری و
اما گاه او رشد می كند و از خلاء تو یا حتی خود تو بزرگتر می شود
و دیگر در درونت نمی گنجد
آنگاه او بدل به قطعه گم شده یك نفر دیگر می شود و
تو را برای جستن دایره خود ترك می كند


گاه نیز تو بزرگ می شوی و
او كوچك باقی می ماند و روزی ناگهان درمی یابی كه (او) قطعه گم شده ی تو نبود

گاهی هم (او) را می یابی و این بار از ترس آنكه مبادا از دست تو لیز بخورد و برود
سفت نگهش می داری، دو دستی به او می چسبی و
ناگهان گمشده تو زیر بار این فشار خرد و له می شود
و سرانجام نیز از دست می دهی اش
احمقانه است اما تو از ترس تنها ماندن
تنها می مانی

گاه ته دلت حتی می ترسی كه قطعه گم شده ات را پیدا كنی
كه مبادا دوباره گمش كنی

همیشه آن كس كه بیشتر دوست دارد، ضعیف تر است و بیشتر رنج می برد
و همین ضعف است كه احساس بی ثباتی به آدم می بخشد
زیرا آدم تمامیت خود را منوط به چیزی می كند كه ثباتی ندارد

ما همواره خود را قطعه هایی گم شده حس می كنیم.
ما همواره در انتظار نشسته ایم؛
در انتظار كسی كه از راه برسد و ما را با خود ببرد، كه بیاید و ما را كامل كند
بدون او ما همواره خود را گمشده و تنها و ناقص حس می كنیم
برخی از ما شاید برای همیشه در انتظار (او) بمانیم و بنشینیم و بپوسیم

برخی از ما، دیروز، امروز و هر روز قطعه هایی گمشده بوده ایم
گاهی بعضی ها با ما جور در می آیند، اما همراه نمی شوند

گاهی نیز آدم هایی را می یابیم كه با ما همراه می شوند اما جور در نمی آیند

برخی وقت ها ما آدم هایی را دوست داریم كه دوستمان نمی دارند
همان گونه كه آدم هایی نیز یافت می شوند كه دوستمان دارند،
اما ما دوستشان نداریم

به آنانی كه دوست نداریم اتفاقی در خیابان بر می خوریم و همواره بر می خوریم
اما آنانی را كه دوست می داریم همواره گم می كنیم
و هرگز اتفاقی در خیابان به آنان بر نمی خوریم

برخی رابطه ها ظریفند، به طوری كه به كوچكترین نسیمی می شكنند
و برخی رابطه ها چنان زمختند كه روح ما را زخمی می كنند

برخی بیش از اندازه، قطعه گم شده دارند و چنان تهی اند و
روحشان چنان گرفتار حفره های خالی است
كه تمام روح ما نیز كفاف پر كردن یك حفره خالی درون آنان را ندارد

برخی دیگر نیز بیش از اندازه قطعه دارند و هیچ حفره ای،
هیچ خلائی ندارند تا ما برایشان پُركنیم

برخی هرگز ما را نمی بینند و نمی یابند و برخی دیگر
بیش از اندازه به ما خیره می شوند

بعضی وقت ها هم بعضی ها توی زندگی تو راه می یابند
اما هیچ گاه تو را نمی فهمند
مثل شمع کوچکی که راهت را کمی روشن کرده است ولی
دستت را سوزانده است

گاه ما برای یافتن گمشده خویش، خود را می آراییم
گاه برای یافتن (او) به دنبال پول، علم، مقام، قدرت و همه چیز می رویم

و همه چیز را به كف می آوریم و اما (او) را از كف می دهیم


گاهی اویی را كه دوست می داری احتیاجی به تو ندارد
زیرا تو او را كامل نمی كنی
تو قطعه گمشده او نیستی
تو قدرت تملك او را نداری
گاه نیز چنین كسی تو را رها می كند
و گاهی نیز چنین كسی به تو می آموزد كه خود نیز كامل باشی
بی نیاز از قطعه های گمشده

او شاید به تو بیاموزد كه خود به تنهایی سفر را آغاز كنی
راه بیفتی، حركت كنی
او به تو می آموزد و تو را ترك می كند
اما پیش از خداحافظی می گوید: شاید روزی به هم برسیم
می گوید و می رود

و آغاز راه برایت دشوار است
این آغاز، این زایش،‌ برایت سخت دردناك است
وداع با دوران كودكی دردناك است، ‌كامل شدن دردناك است، اما گریزی نیست
و تو آهسته آهسته بلند می شوی، و راه می افتی و می روی
و در این راه رفتن دست و بالت بارها زخمی می شود
اما آبدیده می شوی و می آموزی كه از جاده های ناشناس نهراسی
از مقصد بی انتها نهراسی، از نرسیدن نهراسی
و تنها
بروی و بروی و بروی

آنقدر زمین خورده ام که بدانم
برای برخاستن
نه دستی از برون
که همتی از درون
لازم است
حالا اما
نمی خواهم برخیزم
می خواهم اندکی بیاسایم
فردا
برمی خیزم
وقتی که فهمیده باشم چرا
زمین خورده ام


                                                                 با تشکر از : مریم اصغری


یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:,

|

ني نامه اي ديگر


شعری عاشورایی از زنده یاد قیصر امین پور

خوشا از دل نم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن

خوشا زان عشقبازان یاد کردن
زبان را زخمه فریاد کردن

خوشا از نی خوشا از سر سرودن
خوشا نی نامه ای دیگر سرودن

نوای نی نوایی آتشین است
بگو از سر بگیرد، دلنشین است

نوای نی نوای بی نوایی ست
هوای ناله هایش نینوایی ست

نوای نی دوای هر دل تنگ
شفای خواب گل بیماری سنگ

قلم تصویر جانکاهی ست از نی
علم، تمثیل کوتاهی ست از نی

خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سر او را به خط نی رقم زد

دل نی ناله ها دارد از آن روز
از آن روز است نی را ناله پرسوز

چه رفت آن روز در اندیشه نی
که این سان شد پریشان بیشه نی؟

سری سرمست شور و بی قراری
چو مجنون در هوای نی سواری

پر از عشق نیستان سینه او
غم غربت غم دیرینه او

غم نی بند بند پیکر اوست
هوای آن نیستان در سر اوست

دلش را با غریبی آشنایی ست
به هم اعضای او وصل از جدایی ست

سرش بر نی، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گردید، گه دال

ره نی پیچ و خم بسیار دارد
نوایش زیر و بم بسیار دارد

سری بر نیزه ای منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل

چگونه پا ز گل بردارد اشتر
که با خود باری از سر دارد اشتر؟

گران باری به محمل بود بر نی
نه از سر، باری از دل بود بر نی

چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی، نوای عشق سر داد

به روی نیزه و شیرین زبانی!
عجب نبود ز نی شکر فشانی

اگر نی پرده ای دیگر بخواند
نیستان را به آتش می کشاند

سزد گر چشم ها در خون نشیند
چو دریا را به روی نیزه بیند

شگفتا بی سر و سامانی عشق
به روی نیزه سرگردانی عشق

ز دست عشق عالم در هیاهوست
تمام فتنه ها زیر سر اوست

شنبه 12 آذر 1390برچسب:,

|

سلام بر محرم که آغاز فصل دلدادگیست

 

 



محرمی دیگر از راه رسید و دیگر بار که چندین قرن از غروب غریبانه عاشورا و كربلای ۶۱ هجری می‌گذرد، یاد رشادت، پایداری، عدالتخواهی، شهامت و شهادت حضرت اباعبدالله الحسین (ع)، ابوالفضل العباس(ع) و هفتادو دو پایمرد صحرای کربلا دوباره در دل‌ها جان گرفت چراكه حماسه كربلا و واقعه ی عاشورا مهم‌ترین رخدادی بوده كه مظلومیت امام حسین(ع) و ددمنشی دشمنان اهل بیت را روایت می کند که شاید نظیر چنین حادثه ای در هیچ جای تاریخ اتفاق نیفتاده است.

نام حسین(ع) با محرم پیوند خورده و جانفشانی او و یاران باوفایش به محرم، روح و حیات دمیده است. ماه محرم برای شیعیان و عاشقان حسین(ع) از آن سالهای دور تا به حال، ماه حزن و اندوه بوده است. آنان همه ساله به عشق امام حسین(ع) گرد هم می آیند، بر مظلومیتش اشک ماتم می ریزند و از چشمه زلال عنایتش سیراب می شوند.




حسین(ع) برخلاف آنچه غافلان از سر دشمنی بر زبان می‌رانند، نه تنها مظهر جنگ و خونریزی و خشونت نبود كه نماد بی‌بدیل مظلومیت و شهادت است. او به كربلا نیامد كه انتقام بگیرد، آمد كه دیگران در طول تاریخ، انتقام خون پاك او و یارانش را از یزیدیان زمانه بگیرند. حسین به كربلا نیامد تا بجنگد، آمد تا شاهدی باشد هماره زنده بر مظلومیت حق و فریبندگی باطل، او نه برای خونخواهی، كه برای عدالت طلبی و شهادت در سرزمین بلاخیز کربلا قدم گذاشت. حسین(ع) و یارانش با جان و ایمان آمده‌ بودند تا نه خون دشمن، كه خون خود بریزند و اسوه‌ ایثار و فداكاری برای تمامی عاشوراها و كربلاهای تاریخ باشند.

حسین(ع) فقط رضای خدا را در نظر داشت و جان خویش و اهل بیت و اصحاب خویش را با خداوند معامله نمود. تحمل تشنگی و رنجهای عاشورا و اسارت اهل بیت او برای رضای رب العالمین بود تا مکتب و دینش زنده بماند تا جامعه گرفتار در ظلم آزاد گردد. او خواست مسلمانانی که پیامبر و علی و فاطمه را فراموش کرده بودند دوباره برگرداند، او میخواست مردم اسیر و برده دنیا و خواهشهای نفسانی خویش نشوند، او یاد و خاطره معاد را زنده گردانید، او میخواست مکتب توحیدی لا الله الا الله باقی بماند، او میخواست بیت المال مسلمانان که در دست جنایتکاران افتاده بود و همه حیف و میل میشد به مسلمین بازگرداند، او میخواست دوباره قرآن همراه با فهم حقایق تلاوت گردد، او میخواست به انسانهای جهان بفهماند که دیندار واقعی باشند و هیچگاه در مقابل ظلم ستمگران سکوت نکنند و تنها در سایه ی آگاهی از دنیا و همنوعان خود بندگی خداوند را شایسته خویش بدانند.



محرمی دیگر از راه رسید و دیگر بار که چندین قرن از غروب غریبانه عاشورا و كربلای ۶۱ هجری می‌گذرد، یاد رشادت، پایداری، عدالتخواهی، شهامت و شهادت حضرت اباعبدالله الحسین (ع)، ابوالفضل العباس(ع) و هفتادو دو پایمرد صحرای کربلا دوباره در دل‌ها جان گرفت چراكه حماسه كربلا و واقعه ی عاشورا مهم‌ترین رخدادی بوده كه مظلومیت امام حسین(ع) و ددمنشی دشمنان اهل بیت را روایت می کند که شاید نظیر چنین حادثه ای در هیچ جای تاریخ اتفاق نیفتاده است.

نام حسین(ع) با محرم پیوند خورده و جانفشانی او و یاران باوفایش به محرم، روح و حیات دمیده است. ماه محرم برای شیعیان و عاشقان حسین(ع) از آن سالهای دور تا به حال، ماه حزن و اندوه بوده است. آنان همه ساله به عشق امام حسین(ع) گرد هم می آیند، بر مظلومیتش اشک ماتم می ریزند و از چشمه زلال عنایتش سیراب می شون

اما عاشورا و كربلا فقط از آن ما مسلمانان نیست. آنچه در محرم سال 61 هجری به وقوع پیوست حادثه‌ای از آن تاریخ است و به تمامی آیندگان تعلق دارد. حسین بن علی(ع) امروز در اقصی نقاط جهان یک الگوی وارسته و شناخته شده است و ماجرای زندگی و وداع زیبای او با زندگی، تحسین هر آزاده‌ ای را با هر مرام و مسلك و دین و آیینی برمی‌انگیزد. مردمان شاید همه، اسلام را نشناسند اما تمامی نسل ها عدالت و آزادی و عزت و كرامت نفس را می‌شناسند.

اینها همه و همه ارزش‌های انسانی هستند که نه صرفا اسلامی، بلکه هرآن‌كس كه آزادی و آزادگی را قدر بنهد، سیدالشهدا را هم می شناسد و هر آن‌كس كه آزادیخواهی و عدالت‌طلبی آرمان او باشد، حسین(ع)، پیشوا و امام اوست. برای همین است که این روزها حال و هوایمان عوض شده و در هر کوی و برزن وطنمان نام "یا حسین" حیاتی دوباره گرفته است، صدای "یا مظلوم" از ماذنه‌های شهر در همه‌جا پیچیده است و شیفتگان حسین(ع) با جامه‌های سیاه زیر خیمه وفاداری‌اش دل را با نوحه و سوگنامه های حضرتش آذین بسته اند.

فرا رسیدن ماه محرم؛ بر آزادگان و عاشقان

 
حضرت اباعبدالله الحسین (ع) تسلیت باد

دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:,

|

روانشناسي چيزي بنام حسادت


همه چیز از خواستن شروع می شود

خواستن، غریزی ترین واکنش بشر نسبت به نداشته هایش است

همین که خیره میشوی به چیزی که تنها دلت تصاحبش را میخواهد،

اینجاست که خواستن، قدرتش را به رخ می کشد ...

مشکل انسان ها در خواستن ِ نداشته هایشان نیست

مشکلشان در کنار آمدن با این نداشته هاست ...

اینجاست که احساس خوشبختی مقطعی می شود

به محض اینکه شما چیزی را دیدید که داشتنش را میخواهید

خوشبحتی تبدیل به احساسی می شود که تا آن را بدست نیاورید از آن محرومید

و اینجاست که حسادت رخ میدهد

حسادت مفهومی لحظه ایست که در یک لحظه در ناخود آگاه شما جوشش میکند

و شما را ملزم به تصاحب میکند

حسادت یعنی تشخیص چیزی که دیگران دارند و شما ندارید

اما میخواهید داشته باشید

در حسادت، مشکل شما نداشته های دیگران نیست،

بلکه داشته هایی است که آنها دارند و شما ندارید

به عنوان مثال شما هیچوقت برای داشتن یک سیاره حسادت نمیکنید،

زیرا دیگران هم سیاره ندارند

خیلی مهم است که بدانید میزان حسادت به میزان ارزشی است، که شما برای دیگران قائلید

تا مادامی که در درون شما به همان اندازه که حواستان به دیگران هست

به خودتان نیست، حسادت رخ می دهد

زیرا حواس ِ چندگانه ی بشر ذاتا عاشق جستجو است.

و نسل ما را از کودکی طوری بار آورده اند

که بیشتر در دیگران جستجو کنیم تا خودمان

اینگونه است که به چشم خود با بهترین هایمان نمی آییم

اما مراقبیم دیگران با چه چیزهایی به چشممان می آیند

تا مادامی که دنیایمان درگیر بدست آوردن ِ داشته های دیگران است

هیچگاه احساس خوشبختی در ما متولد نمی شود

زیرا همیشه در هر سطحی که باشیم یا هر چقدر از دیگران به دست آورده باشیم

باز هم چیزی هست که نداشته باشیم

و دوباره درگیر تصاحب میشویم و تا بدست نیاوریمش آرام نیستیم ...

و این چرخه ی باطل ادامه دارد

سخت است باور اینکه یک انسان میتواند خودش را با نداشته هایش بپذیرد

انسان تا وقتی خود را کشف نکرده، از خود لذت نمی برد و

تا مادامی که از خود لذت نبرد نمی تواند به خودش قناعت کند

تا وقتی هم که نتواند به خودش قناعت کند، جواب سوال هایش را در دیگران میجوید

آنهم چه دیگرانی ؟ که همه شبیه خودش گم کرده ای دارند ...

که هیچ گاه پیدا نمی شود

نیت ها، نقش بزرگی در احساس رضایت دارند

شما درس نمی خوانید که به دانشگاه بروید تا از دانشگاه رفتن ِ خودتان لذت ببرید

شما درس میخوانید که دانشگاه بروید تا از دیگران عقب نمانید

شما زیباترین لباستان را در مهمانی به خاطر این تن نمیکنید که خودتان از خودتان لذت ببرید

شما زیباترین لباستان را میپوشید که دیگران از آن لذت ببرند

و این لذت را با تعریف هایشان به شما انتقال دهند

شما 3 سال سخت کار نمی کنید تا ماشینی را بخرید

که در رویایتان همیشه پشتش نشسته اید

شما کار میکنید تا ماشینی را بگیرید که دیگران به شما القا کرده اند فوق العاده است

گروه اینترنتی پرشیـن استار | www.Persian-Star.org

....

شما آنقدر در دیگران حل شده اید که تمام نیت هایتان وابسته به تفکر، نگرش،
زندگی و ارزش های آنهاست

ارزش هایی که چون همیشه به واسطه ی حضور دیگری ارزش میگیرد

پس رقابت ایجاد می کند

رقابت بین تمام افرادی که "خود" را جا گذاشته اند

و با هم بر سر اول بودن رقابت میکنند

طبیعی است که شما حتی اگر اول هم باشید خیلی احساس خوشبختیتان دوام نمی آورد

زیرا همیشه در هر چیزی، بالای داشته های شما وجود دارد

.
.
.
.

باید باور کرد احساس زیبایی در زندگی به درون شماست.

به صرف اینکه وارد دنیای بیرونتان می شوید

اگر "خود" را همراه نداشته باشید به "جلب توجه" پناه میبرید.

و هر چقدر هنرمندانه توجه ها را جلب کنید

در لحظات تنهایی چیزی برای لذت بردن ندارید

زیرا توجه نیز مفهومیست که با حضور دیگران تعریف می شود.



و دیگران هم برای مدت زیادی شما را اول نگه نمیدارند ...

زیرا طاقت دوم بودن را ندارند

و اینگونه است که دیگران میتوانند برای احساس ِ خوشبختی شما تصمیم بگیرند

زیرا این احساس را روی اطرافیانتان سرمایه گذاری کرده اید ...

یـــــــاد بگیرید که شما در یک چیز اول هستید.

حتی اگر نخواهید هیچ کسی نمی تواند جز شما در آن اول باشد

آن هم خود بودن است.

شما اگر خودتان باشید جذابید

زیرا جذابیت مختص هر چیز کمیاب است.

و از هر انسان، تنها یکی به وجود آمده

مشکل از جایی شروع می شود که شما آنقدر خود را فراموش کرده اید

که دیگر نمی توانید خصوصیات واقعی خودتان را زندگی کنید

برای همین است که به همین شیوه ادامه میدهید.



هیچ کسی نمی تواند شما را به خود بیاورد

چون خیلی ها شبیه شما خودشان را چال کرده اند و طبق هنجار های اجتماع بار آمده اند

باور کنید همین الان این نوشته را با لذت می خوانید

اما بعد از ظهر وقتی میخواهید به خیابان بروید طوری لباس می پوشید، طوری حرف میزنید، طوری رفتار میکنید که دیگران بپسندند

آنقدر خودتان نبوده اید که به طور ناخود آگاه از پس خود نبودن بر می آیید ...

بیایید باور کنید کافیست یک بار باب میل دلتان بچرخید

تا شب وقت خوابیدن پر از احساس خوب باشید

به درک که دیگران میگویند "این جو گیر رو نگاه کن"

وقتی دلتان میخواهد زیر باران برقصید خوب برقصید ...

وقتی دلتان میخواهد رانندگی پشت یک فولکس واگن را تجربه کنید،

این کار را انجام دهید

وقتی دوست دارید دستمال گردن بگذارید خوب بگذارید ...

مهم احساس شماست.



اگر دیگران هم عکس العملی نشان دادند به پای این بگذارید

که شهامت انجام خواسته های درونی خود را ندارند

و میخواهند از کسی که این کار را میکند ایراد بگیرند

این را بدانید که :

خوشبختی احساسی درونیست که با بدست آوردن نداشته ها حاصل نمی شود

خوشبختی مستقل تر از این حرفاست که وابسته به بود و نبود ِ چیزی شود

و هنگامی حاصل می شود که شما از خویش احساس رضایت داشته باشید

اگر روزی توانستید از خودتان با تمام گند هایی که میزنید راضی باشید

خوشبختی در شما استمرار پیدا میکند ... و هر لحظه برای شما زیباست

حتی دردهایتان را دوست دارید

زیرا دردهایتان بیشتر از هر چیزی به درونتان تعلق دارند ...

دردهایتان را به آغوش می کشید که بوی اصالت میدهند

و زیباتر از این نخواهد بود

که خوشبختی را با واقعیت ها تجربه کنید نه با رویاهای نافرجام

دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:,

|